کد مطلب:141797 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

خطبه و احتجاج زهیر در روز نهم
روز پنج شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش كرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تكیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس زینب علیهاالسلام به او نزدیك شد و گفت: «یا اخی! اما تسمع الاصوات قد اقتربت؛ ای برادر آیا صداها را نمی شنوی كه به ما نزدیك شده است» پس از آن شمر فریاد برآورد: «یا خیل الله! اركبی و ابشری بالجنة؛ ای لشكر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد» ابالفضل علیه السلام به امر امام علیه السلام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: «امر امیر است كه یا به فرمانش در آیید یا آماده جنگ شوید» عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست كه شتاب نكنند و آن قوم را موعظه كنند، تا او به سوی اباعبدالله الحسین علیه السلام بازگردد و از امام كسب تكلیف نماید.


زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزرة بن قیس» هنگامی كه به حبیب گفت: «هر چه می توانی از خود تعریف كن» این گونه گفت: «ان الله قد زكاها و هداها فاتق الله یا عزرة، فانی لك من الناصحین أنشدك الله یا عزرة ان تكون ممن یعین الضلال علی قتل النفوس الزكیة؛ خداوند حبیب را پاك قرار داده و هدایت كرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می دهم تو از كسانی نباشی كه با كشتن جان های پاك، گمراهی و ضلالت را حمایت كنی».

عزره در پاسخ گفت: «ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رأی عثمانی ها مشی می كردی» زهیر گفت: «آیا این كه اكنون در این جایگاه قرار گرفته ام، خود دلیل این نیست كه از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه ای به سوی حسین نوشته ام، و نه هرگز كسی را به عنوان پیام رسان به خدمتش گسیل داشته ام، و هرگز او را وعده یاری نداده ام. آری، تنها در راه با او برخورد كرده ام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی كه حسین نزد او داشت افتادم و دانستم كه دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او می آید. از این رو بر خود لازم دیدم كه او را یاری كنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم كه شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید [1] و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهل بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده اید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی كه آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زنده دار، سحرخیز، و فراوان به یاد خدایند» عزره بن قیس در پاسخ گفت: «هر چه می توانی از خود تعریف كن». [2] .

عباس بن علی علیه السلام سررسید و آن شب مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و یاران حسین علیه السلام بازگشتند. [3] .


درسی كه می توان گرفت: نكته اینجاست كه دیگران نیز می دانستند، زهیر از شیعیان نبوده، اما تأمل در سخنان او، روشن می سازد كه او به خوبی امام و سپس یاران شب زنده دارش را شناخته، به دیگران می شناساند.


[1] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 417.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 256.

[3] تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 417.